مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

چهار ماه با تو

مانی جونم امروز چهار ماهه شدی یعنی چهار ماهه با همیم تو شدی همه وجودم غصهء واکسنت رو دارم اصلا دلم نمیاد ببرمت واسه واکسن بزرگ شدی و بیشتر میفهمی واسه همین نگرانم که بیشتر بیقراری کنی خدا کنه این بار زیاد اذیت نشی الهی مامانت فدات شه
8 مهر 1390

ماما

مانی جونم یه چند روزی میشه که میگی ماما باور کردنش سخت بود که با من باشی وقتی پیشتم نمیگی اما وقتی کنارت نباشم و منو بخوای همش میگی ماما  ماما  ماما قربون مامان گفتنتم این روزا میتونی بشینی اما من و بابات میخوابونیمت واقعا میتونی بشینی فقط یه کوچولو نمیتونی خودت رو کنترل کنی نگرانیم که به کمرت فشار بیاد واسه نشستن خیلی بیقراری میکنی کوچولوی من حوصله کن
27 شهريور 1390

تلاش

مانی جونم خیلی پسر سختکوشی هستی. الهی قربونت برم که هر کاری رو که یاد بگیری یه سره تکرار میکنی. امروز برای اولین بار غلت زدی و اونقدر تکرار کردی تا خوابت برد. اولین باریه که اینقد با حال میخوابی. تو خواب هم هی تلاش میکردی اما دیگه نا نداشتی و با خنده خوابیدی. فدات شم که آب دهنت رو تختی رو خیس کرده.
21 شهريور 1390

عکس بازار

رو تخت مامانیم بعد از یه گریه مفصل که داستانش رو قبلا نوشتم با خرگوش آتوسا خوابیدی. خونه مامانیم بودیم خوابیدی حس کردم سردته اما حال پا شدن نداشتم لباسم نزدیک بود کشیدم روت اما اونقد با مزه شدی پا شدم ازت عکس گرفتم. با هر چی که نرم باشه بذاریم رو صورت ماهت میخوابی اینا هم عکسای دیروزته پا ها تو اوردی بالا مامان بوس کنه قربون پاهای نازت برم اصلا کلاه دوست نداری عشق دوربینی فدات شم قرتی ...
20 شهريور 1390

کارای تازه

مانی جونم چند روزی میشه که بهت میگم پاتو بده ببوسم و تو هم پاتو میاری بالا. مامانیت داشت صدای بوس در میوورد که تو پاتو اوردی بالا و مامانیت گفت چرا پاشو اورده بالا من هم گفتم میگه ببوسید و مامانیت هم بوسید. موقع خواب لالایی میخونی (یعنی من برات بخونم) من مینالم تو هم ادا در میاری پاتو با دستت میگیری هر چی بدم دستت میذاری دهنت از خواب که پا میشی دنبال بابات میگردی اما هنوز از هر صدایی میترسی. خوابت هم مثل خودم سبکه. عاشقتم دوست دارم
12 شهريور 1390

سه ماهگی

مانی جونم امروز سه ماهه شدی. فردا تولد باباته هر چی گفتم واسه تولدت چی بگیرم گفت هیچ چی. تصمیم گرفتم شام مهمونش کنم. آخه هوا یه کوچولو سرد شده و من هم تنهایی با تو نمیتونم برم بیرون پس قرار شده با بابات بریم بیرون البته اگه ناز نکنه و کادوی تولدش رو واسش بگیرم. الان حسابی خوابیدی و من هم به خاطر سرد بودن خونه حسابی پوشوندمت. عاشقتم اصلا باورم نمیشه سه ماهه تو بغلمی راستی این ماه ماهیه که خدا تو رو به ما داد حضورت تو زندگیه من و بابات یه ساله شد خدایا شکرت که یه ساله ما رو مامان  و بابا کردی
8 شهريور 1390

عکس

مانی جونم عکسای یه هفته اخیر تا امروز رو واست میذارم. چهار تای اول مال همین امروزه. ای زبون دراز مامانم مثه فرشته ها خوابیدی مامان این کارا چیه؟ وقتی زبون در اوردی مامانیم از ذوقش جیغ زد و تو هم ترسیدی و گریه کردی این عکس دو روز پیشه که از بیرون اومده بودیم و تو خیلی گشنه بودی اینم عکسای روز چهارشنبه سالگرد مامانمه ای خنده تو قربون         ...
18 مرداد 1390